تاراج کودکی
پدر و مادراستیون مسئولیت های سنگینی که وظیفه خودشان بود از همان اوایل کودکی فرزندشان بر شانه او گذاشته بودند.
خیلی زود در قالب فردی بزرگسال فرو رفته بود و کسی نبود که به او توجه کن و همواره نادیده گرفته شده بود ، بازی می کردند ، او در خانه مشغول انجام وظایف پدر و مادرش بود ودر اصل استیون وادار شده بود زودتر از وقت خودش به فردی بزرگسال تبدیل شود زمانی که دوستانش بیرون از خانه و پدرش همیشه به او سپرده بود که مراقب مادرش باشد و حواسش باشد که غدایش را بخورد و...وظیفه مراقبت از برادرهایش و همچنین مادرش را داشت استیون پدری داشت که در ماه یکبار به خانه می آمد و او نیاز دارند و بدون او می میرند و به این ترتیب او در بزرگسالی همواره خودش را در پیله ایی از کار زیاد پنهان می کنند تا درد تنهایی اش را به یاد نیاورد . همان طور که در مورد استیون می بینیم تقاضا های بیش از اندازه ی والدینش به او این حس را می داد که آنها به او در طی دوران کودکی نه وقتش را داشت نه الگویی که به او یاد بدهد عشق و محبت جاده ایی دو طرفه است .
استیون بزرگ شده بود بی آنکه هرگز از لحاظ عاطفی توجهی به او شده باشد یا نیاز های عاطفی اش بر آورده شده باشد . پس به سادگی احساس و عواطف را در وجودش خاموش کرده بود ، یا به عبارتی عواطف طوری در او از کار افتاده بودند که نتیجه گرفته بود حتی اگر هم بخواهد دیگر نمی تواند احساس و عاطفه را در خود زنده کند او با یک ربات تبدیل شده بود .
کودک بدون داشتن الگوی والدین موثر در زندگی اش ، در زمانی که در مرحله ی حساس رشد عاطفی و شکل گیری هویت خود است به شدت درگیر طوفان های عدم احراز هویت و عدم اعتماد به نفس و سردرگمی می شود .
زمانی که پدر و مادری وظایف والدینی خود را به فرزندان خود تحمیل کنند ، نقش های خانوادگی درهم می ریزد و جابه جا می شود ، یعنی کودک به دلیل بی کفایتی یا ناتوانی والدین عهده دار تامیین امنیت و تربیت خود است ، یا به عبارتی والد خود شده و کسی را ندارد تا از او بیاموزد و الگو برداری کند .
از کتاب والدین سمی کاری از سوزان فوروارد
نظرات کاربران